آورده اند که دو زن برسر یک دخترو یک پسر دعوا داشتند و هریک میگفت پسر از آن من است برای قضاوت نزد عمر آمدند اما عمر از قضاوت عاجز ماند عمر گفت: ای مردم آنچنان که ایمان آورده اید از خدا بترسید وسخن محکم و صحیح بگویید به خدا سوگند من و شما میدانیم که عالم و راهنما کیست عمر با جمعی از صحابه نزد حضرت علی علیه السلام رفتند. عمر گفت: یا ابالحسن دو زن بر سر پسر ودختری دعوا دارند و هریک میگویند پسر ازآن من است و ما در حل این مشکل در مانده ایم . حضرت دست برد و پر کاهی برداشت و فرمود : جواب این مسئله از این پر کاه آسان تر است دستور بده هرکدام شیر خود را در ظرفی بدوشند شیر هر کدام که سنگین تر باشد پسر از آن اوست و خداوند میفرماید: للذکر مثل حظ الانثیین 1؛ سهم پسر برابر سهم دو دختر است .
در این هنگام عمر دست خود را بر هم زد و گفت :به خدا سوگند! خداوند متعال تو را اراده کرده ولی قوم ترا نخواسته . حضرت فرمود : ای ابا حفض! آرام باش و صدایت را پایین بیاور که روز اول خلافت را از من منع کردی و امروز اقرار به فضل من میکنی !
1:س نساء 11
بحار الانوار ج 30ص 112