صاحبالزمان من هستم. به که این همه عتاب و خطاب می نمایی؟ - او خواهد آمد
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

او خواهد آمد


عاشق آسمونی
قاصدک
لحظه های آبی
عشق سرخ من
سکوت خیس
دل نوشته های یک دختر شهید
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
أنّ الارض یرثها عبادی الصالحون
.: شهر عشق :.
مهاجر
منطقه آزاد
احمد چاله پی
ابـــــــــــرار
درس های زندگی
قافیه باران
حرم الشهدا
سعادت نامه
کلبه تنهایی
جیغ بنفش در ساعت 25
مردود
ولایت دات کام
مکاشفه مسیح
تیام
دادار
هر چی تو دوست داری
السلام علیک یا فاطمه الزهراء (س)
هیئت
حقوق خانواده
عدالت جویان نسل بیدار
مرامنامه عشاق
Sense Of Tune
اللهم عجل لولیک الفرج
***رویا***
*ایستگـــــــــــــــــــــــــــاه انـــــــــــــــــــــرژی*
بهار صداقت**
آزاد اندیشان
احساس ابری
حضـــور
برای خودم
عکس های باغبادران
بی تو 2
..::منتظر بیداری::..
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
یک مشت آفتاب
پرسمان
ماه عسل
.:صدای دیدار:.
دل نوشته های من
روژمان
sayeh.
آقا جون آجرک الله...
جوونی کجایی...
بازمانده آخر
روانشناسی جالب
شرکت نمین فیلتر
داستان های زیبا +مطالب عاشقانه
ضد شیطان پرستی
از همه رنگ
تنهایی من
بهترین اسلحه:عشق
عشق
آخرین منجی
sina
من هیچم
مطالبی حیرت آور در مورد فراماسونری و نقش آنها در سرنوشت جهان!!
آنتی شیطان
عمومی
شادی(زمزمه های دلتنگی)
یک دوست
دلنوشته های من
دنیای امروز

 مردی عالم، زاهد، عابد و با تقوا به نام شیخ علی بوده که همیشه در انتظار ظهور حضرت مهدی علیه‌السلام به سر می‌برده است. او پیوسته نسبت به امام زمان علیه‌السلام عتاب و خطاب می‌کرد و می‌گفت این غیبت از انظار در این زمان، برای چیست؟ در حالی که مخلصین شما در شهرها و اقطار عالم همچون برگ درختان و قطره‌های باران فراوان هستند. در همین شهر خودمان، شیفتگان و دوستان شما بیش از 1000  نفرند. پس چرا ظهور نمی‌فرمایید تا دنیا را پر از قسط و عدل نمایید؟ تا آن که روزی شیخ علی با همان حال سر به بیابان نهاد و همین سخنان را آغاز کرد که ناگهان دید شخصی در هیأت عربی بَدَوی نزد او حاضر است و به او فرمود: جناب شیخ، به که این همه عتاب‌ و خطاب‌ می‌نمایی؟ عرض کرد: خطابم به حجّت وقت و امام زمان علیه‌السلام است که با وجود این همه مخلص و ارادتمندی که در این عصر دارد چرا ظهور نمی‌کند در حالی که فقط بیش از 1000 نفر از محبان و یاران حضرت در حلّه هستند.

آقا فرمودند: ای شیخ، صاحب‌الزمان من هستم. با من این همه عتاب و خطاب نکن! مطلب این گونه نیست که تو فکر  کرده‌ای! اگر 313 نفر اصحاب من موجود بودند، ظاهر می‌شدم. در شهر حله که می‌گویی بیش از 1000 نفر مخلص واقعی دارم، جز تو و فلان شخص قصاب، کسی دوست با اخلاص من نیست. حال اگر می‌خواهی صورت واقع برایت مکشوف و روشن شود، برو مخلصین مرا که می‌شناسی، در شب جمعه به منزلت دعوت کن و در صحن حیاط، مجلسی آماده ساز. فلان قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله روی بام خانه‌ات ببند. آن‌گاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم و واقع امر را به تو بفهمانم و آگاهت کنم که اشتباه نموده‌ای. چون فرمایشات حضرت به پایان رسید، امام از نظر شیخ غایب شدند. 

شیخ علی حلّاوی، مسرور از این ماجرا با خوشحالی فراوان به حلّه برگشت. نزد قصّاب رفت و قضیه را با او در میان گذاشت. آن دو با کمک یکدیگر 40 نفر را از بین 1000 نفری که ایشان از ابرار و منتظران حقیقی حجت غایب سلام‌الله‌علیه می‌پنداشتند انتخاب کردند و دعوت نمودند که در شب جمعه به منزل شیخ بیایند تا به لقای امام عصر علیه‌السلام مشرف شوند.

شب جمعة موعود فرا رسید. مرد قصاب با آن 40 نفر برگزیده به خانة شیخ علی حلّاوی آمدند و در صحن حیاط نشستند. همه با وضو، رو به قبله، در حال ذکر و صلوات و دعا در انتظار قدوم قائم منتظر علیه‌السلام لحظه‌شماری می‌کردند. شیخ علی نیز طبق فرمان حضرت، قبلاً دو بزغاله را روی پشت‌بام بسته بود و خود در صحن حیات، در حضور میهمانان، تشریف‌فرمایی مولا را انتظار می‌کشید. چون پاسی از شب گذشت، به ناگاه همگی دیدند نور با عظمت و درخشانی که به مراتب از خورشید و ماه درخشنده‌تر بود، در آسمان ظاهر شد و تمام آفاق را روشن ساخت. سپس آن نور به طرف خانة شیخ علی آمد تا آن که بر پشت بام منزل قرار گرفت و فرود آمد. دقایقی بیش نگذشت که صدایی از پشت‌بام، آن مرد قصاب را فرا خواند. مرد قصاب امتثال امر کرده، برخاست و روی بام رفت و به خدمت حضرت شرفیاب شد.

پس از چند لحظه‌ امام به او فرمودند: یکی از این دو بزغاله را نزدیک ناودان ذبح کن، به طوری که تمام خونش از ناودان سرازیر گردد و در صحن خانه جاری شود. مرد قصاب فرمان امام را اطاعت کرد. وقتی خون‌ها در حیاط جاری شد، آن 40 نفر گمان کردند که حضرت مهدی علیه‌السلام مرد قصاب را گردن زده و این خون اوست که از ناودان فرو می‌ریزد. پس از اندکی صدایی از پشت‌بام به گوش رسید و شیخ علی حلّاوی را احضار فرمود. شیخ برخاست و خود را به روی بام رساند، دید مرد قصاب سالم و سلامت روی بام در محضر امام ایستاده، امّا یکی از دو بزغاله را سر بریده و خون بزغاله بوده که در صحن حیاط جاری شده است. در این هنگام، قصاب به امر حضرت بزغالة دوّم را نیز نزدیک ناودان سر برید و بار دوم خون از ناودان به میان حیاط سرازیر شد.

وقتی آن 40 نفر دوباره خون تازه را در صحن منزل جاری دیدند، گمانشان تبدیل به یقین شد و همگی قطع پیدا کردند که حجت ‌بن ‌الحسن ارواحنا فداه مرد قصاب و شیخ علی حلاوی را به قتل رسانده و زود است که نوبت یک یک آنها فرا رسد و ملاقات با امام زمان علیه‌السلام به قیمت جانشان تمام شود. از این رو بی‌درنگ از جا برخاستند و از منزل شیخ علی حلّاوی گریختند. سپس حضرت رو به شیخ علی کرده، فرمودند: اینک به میان حیاط برو و به آنان بگو که به روی پشت‌بام بیایند تا با من دیدار کنند. شیخ علی از بام به زیر آمد و هنگامی که به صحن حیاط رسید، حتی یک نفر از آن 40 برگزیده را ندید و دانست که همه فرار کرده‌اند. به سرعت به پشت‌بام برگشت و گریختن آن 40 نفر را به عرض مبارک آن حضرت رسانید.

حضرت فرمودند: ای شیخ، دیگر آن همه با من عتاب و خطاب نکن! این شهر حله بود که می‌گفتی بیش از 1000 نفر از یاران و مخلصان ما فقط در این شهر هستند. پس چه شد که بین آن دوستان انتخاب‌شده، کسی جز تو و این مرد قصاب باقی نمانده است؟! اینک سایر جاها را نیز به همین گونه قیاس کن! این جمله را فرمود و از نظر آن دو ناپدید گشت. پس از این ماجرا شیخ علی حلّاوی آن بقعه را مرمت کرد و به «مقام صاحب‌الزمان» موسوم نمود.

گفتم نظری بر رخ زیبای تو خواهم      گفتا برو از هر دو جهان قطع نظر کن!
گفتم چه کنم ره به سوی کوی تو یابم    گفتا که برو خانة خود زیر و زبر کن!

ما که هر وقت  گرفتار میشیم یاد امام زمان میافتیم حتی نذر میکنیم برای بردن تیم فوتبال !!!!!!!!!!!!وا اسفا


ارسال شده در توسط مجید
>